اولین برگشتن
چند روزی بود که همش میخواستی برگردی ولی نمیتونستی ...امروز پیشرفت کردی قربونت برم...کلا برگشتی و روی شکم خوابیدی کلی خوشحال شدم.
چند روز دیگه واکسن داریو نگران اینم که دوباره تب کنی و اذیت بشی...قربونت برم.ایشا الله که چیزی نشه.
دیروز برده بودمت بازار و پیراهن لی و قارچی رو تنت کرده بودم هر کی رد میشد یه نگاهی بهت میکرد و باهات حرف میزد ...همشون میگفتن چه دختر نازی...
همشون میگفتن ماشاالله
چشت دوباره عفونت کرده بازم بردیم دککی و حرفای قبلی رو گفت...قطره رو دوباره ادامه میدم و بازم چشاتو فشار میدم تا چرکش خالی شه.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی