20 اذر
سلام عزیز دلم
خوبی مامانی؟
اولش ازت گلایه دارم...چرا وقتی من دستمو روت میزارن تکوناتو خیلی ارومتر میکنی ولی وقتی بابایی دستشو روت میزاره نمیدونی چیکار کنی؟یعنی اینقدر نیومده بابایی شدی؟؟
دیروز زنگیدن و گفتن تخت و کمدت امادست انشالله بعد تعظیلات میریم و میاریمشون.
اگه هم خدا بخواد فردا عصر میریم مراغه پیش عمه اینا و مامان بزرگت.شنبه همه برمیگردیم تبریز و یکشنبه کلی کار.اول اینکه ناشتا کلی باید ازمایش بدم دوم سونوگرافیه سوم تحویل گرفتن تخت و کمدته چهارم سر زدن به مغازه سیسمونی فروشیه و وووووووووووووو
فرشته مهربونم
همیشه پیشمون بمون.هنوز نیومده همه دلبستت شدن.الهی من قربونت بشم.
بابایی که افتضاح حس پدریش گل کرده همش بهم میگه زیپ کاپشنتو ببند.غذا کم خوردیا؟چرا اینقدر کار میکنی ؟؟نمیگی بچم خسته میشه!!!!(حالا کار کردن من چه ربطی به خستگیه شما داره خدا داند...)
اینروزا اینقدر با ماشین میریم اینور اونور که نگو.... ولی بابایی رعایت حال منو میکنه و سعی میکنه ارومتر (مثلا ارومتر) رانندگی کنه.
راستی اونقدر ذوق میکنه به دستاش لگد میزنی...هرچقدر بهش میگم سرتو بزار رو شیکمم میگه نه سرم سنگینی میکنه بچم اذیت میشه اون تو.خلاصه که همه چشم به راهتیم.
تو سونو یادت نره زیاد شلوغی نکن. مامانی. بزار دکی جوون کارشو بکنه
راستی هفته 27 ام به لطف خدا تموم شد و فقط یه روزش مونده...میبینی روزا چقدر زود میگذره.
اینم ارزوی من: