پارلا سعیدیپارلا سعیدی، تا این لحظه: 9 سال و 2 ماه و 24 روز سن داره
یکی شدن من و بابایییکی شدن من و بابایی، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 6 روز سن داره
بابا علیرضابابا علیرضا، تا این لحظه: 43 سال و 9 ماه و 23 روز سن داره
مامان پریمامان پری، تا این لحظه: 30 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره

دلنوشته های مامان پری

بالاخره بعد هفت سال اتفاقی اومدم نینی سایت

دومین روز هفته 27

عزیزم سلام...دلم مییخواست تا اینجا بودی و بغلت میکردم... همیشه از خدا میخوام تا سلامتی و خوشبختی از زندگیت کم نشه.الهی فدات شم. ...
16 آذر 1393

هفته 27

امروز وارد هفته 27 شدم.چقدر از اینکه یه هفته بزرگتر شدی خوشحال بودی کلی ورجه وورجه کردی تو شیکمم. امروز برات عروسک پو و برچسب پو گرفتم ...خیلی ازشون خوشم اومد. عزیزم دعا کن تا خدا این خونه جدیدو برامون جور کنه تا اینایی که میگیرم رو قشنگ بتونم استفاده کنم. الهی فدات بشم .دعای تو الان خیلی زودتر از ما مستجاب میشه. بابایی خیلی از بودنت خوشحاله و همش خدارو شکر میکنه. عکس لباساتو تو یه فرصت مناسب میزارم.ولی عکس تختتو باید منتظر باشی اگه خدا بخواد تو اتاق جدید بچینیم.خدایا دعامو اجابت کن...آمـــــــــــــــــــین   ...
15 آذر 1393

14 اذر ماه اخرين روز 26 هفتگي

سلام عزيزم اون تو چيكارا ميكني؟ماشالله خيلي شلوغ شدي...همش داري لگد ميزني.البته اگه بشه اسم اينارو گذاشت لگد.انگار داري فوتبال بازي ميكني. ديروز خودمو وزن كرده حدس بزن چند كيلو اومده روم.؟مني كه رو 2-3 كيلو حساس بودم الان هيچي نشده 10 كيلو اومده روم...!!! حالا اين كيلوهارو چه جوري بايد اب كنم ؟خدا ميدونه؟ ولي در كل هيشكي اندازه بابا از شكم گنده من خوشش نمياد!!! ماماني دعا كن اون خونه اي كه قراره بگيريم مشكلي پيش نياد و ما بتونيم اونو بخريم.اون موقع تو هم واسه خودت يه اتاق خواهي داشت.خدايا خواهش ميكنم ازت دعاهامو بي جواب نزار. اين هفته قراره برم دكي و صداي قبلتو بشنوم.احتمالا سونو هم برم.و اون لگداتو ببينم.بابايي خيلي دوس دا...
14 آذر 1393

نامه ای از من به فرزندم

سلام تحسین مامان امیدوارم خوب باشی چون هیچ مادری تحمل بد حالی فرزندشو نداره. این نامه رو تو 26 هفتگی برات مینوسم. عزیز دلم الان که تو تو شیکم منی افسوس روزایی رو میخورم که نمیخواستم بچه دار بشم ...کاش زودتر به فکر اوردن تو بودم.اما الان هم خیلی خوشحالم که بچه ای مثل تو تو شیکمم دارم.خدا را هزاران بار شکر میکنم به خاطر دادن تو به من و بابایی. از خدا میخوام تو رو سالم و خوشبخت کنه. اولین روزایی که فهمیدم تو وجودمی رو هیچ وقت از یاد نمیبرم.خیلی پسر فهمیده ای بودی...نه تهوعی،نه استفراغی و نه هیچ حالت بدی بهم منتقل نکردی.از اولین روزها هم خوش یمنیت تو همه کارامون مشخص بود. چقدر بابا علی رضا از اومدنت خوشحال و ذوق زده بود نمیدونی...
10 آذر 1393

اولین یاد داشت

سلام به همه تصمیم گرفتم برا بچه ای که قراره اگه خدا بخواد تا سه ماه دیگه به دنیا بیاد یه وبلاگ درست کنم.تا هم یادگاری از من باشه و هم حرفایی که شاید نشه الان بهش زد رو اینجا بنویسم...تا وقتی بزرگ شد بفهمه تو دوران بچگیش چی ها اتفاق افتاده.  
10 آذر 1393