پارلا سعیدیپارلا سعیدی، تا این لحظه: 9 سال و 2 ماه و 24 روز سن داره
یکی شدن من و بابایییکی شدن من و بابایی، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 6 روز سن داره
بابا علیرضابابا علیرضا، تا این لحظه: 43 سال و 9 ماه و 23 روز سن داره
مامان پریمامان پری، تا این لحظه: 30 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره

دلنوشته های مامان پری

بالاخره بعد هفت سال اتفاقی اومدم نینی سایت

6 اردیبهشت...واکسن دو ماهگی

فردا واکسن دوماهگی داری....خیلی میترسم.اخه وقتی به تو واکسن بزنند انگار دارن به قلب من سوزن میکنن...الان نصف شبه و تو اروم خوابیدی داری خواب خوب میبینی ...چون همش داری میخندی. ولی من...خواب به چشام نمیاد. الهی فدات بشم تو این روزا کم کم داری به حرفامون عکس العمل نشون میدی و میخندی. امروز کلی باهات بازی کردم.همش نینانای میگفتم و تو هم دستاتو تکون میدادی.بعدش باهات حرف زدم و کلی خندیدی... دست و پاتو که تکون میدی ادم دلش ضعف میره برات خدایا هیچ وقت لب بچمو بی لبخند نزار...همیشه یار و یاورش باش.آمیـــــــــــــــن
6 ارديبهشت 1394

چهل روزگی

سلاااااااام گلم امروز 40 روزگیت تموم میشه و من خوشحالم... از بابت خیلی چیزها خوشحالم... امروز بردیمت کنترل پارلای من تو 40 روزگی : وزن 5000 گرم قد:54 سانت خیلی خوشگل شده بودی با لباسای صورتیت...خانومه خیلی ازت تعریف کرد. چند روزیه که بابا درگیر پیدا کردن یه خونه جدید برا خریده...و ان شا الله فردا نصف پول خونه رو میدیم. از قدم خوش تو و کمک خداست...خدارو شکرت  
16 فروردين 1394

یه خاطره جالب

دو سه روز قبل مهمون داشتم ...ساعت 2 شب رفتن و من که خیلی خسته بودم گذاشتم تا کارامو صبح انجام بدم.صبح شما هم بیدار بودی و همش سرمو مشغول خودت کرده بودی بخاطر همین بابایی شما رو برد خونه مامان جون تا من نیم ساعته کارامو بکنم و منم برم خونه عزیز.خلاصه بعد نیم ساعت که کارام تموم شد و منم اومدم پیش شما.تو بغل عزیز بودی و تا صدامو شنیدی شروع کردی گریه کردن...اونم چه گریه کردنی!!! همین که بغل کردمت اروم گرفتی و با چشات منو نگاه میکردی...خیلی مظلوم شده بودی واسه همین خیلی دلم گرفت...تو نمیتونی دوریه منو تحمل کنی اما من....الهی برات بمیرم.همون جا قسم خوردم که دیگه تنهات نزارم.فدای چشات بشم.  
9 فروردين 1394

یک ماهگی

عزیزکم یه ماهه که به زندگی دو نفره من و بابایی وارد شدی... یه ماهه که زندگیمونو شیرین تر کردی. یه ماهه که هر روز و هر شب به امید تو دارم نفس میکشم. و یه ماهه که به خاطر حضورت تو زندگیم هر لحظه هزاران بار خدا رو شکر میکنم. عسلکم هر روز بیشتر از دیروز و هر لحظه هزاران بار بیشتر از لحظه قبل دوستت دارم.
9 فروردين 1394

شاهکارهای پارلا خانوم

پارلا خانوم حسابی شلوغ شدی...امروز صبح یهویی اونقدر پی پی کردی که پوشکت تاب نیاورد و شلوار و تشکت هم کثیف شد...الانم دوباره پی پی کردی و شلوارت بازم کثیف شد قبلا دفعات پی پی کردنت زیاد بودن ولی مقدارش کم بود ولی الان در طول روز فقط 3 بار پی پی میکنی اونم در حد المپیک....تازه شم بعد باز کردن پوشکت یهویی ادرار کردی و دوباره همه جا رو زدی به هم ... خوب شد که زیر اندازت زیرت بود وگرنه فرشو کثیف میکردی ای بلاااااااااااا
25 اسفند 1393

۶ اسفند

بدنیا اومدی..... عزیزم دخترم نفسم بدنیا اومدنت مبارک. الان که اینارو مینویسم پیشم خوابیدی فدای چشای معصومت بشم. با اینکه نامردی کردی و فتوکپیه باباتی بازم برات میمیرم. دخترم تو چهارشنبه ۶ اسفند ساعت۶:۳۸ دقیقه صبح تو بیمارستان محلاتی تبریز  با وزن ۳۱۰۰ گرم و قد ۵۰ سانت به صورت طبیعی بدنیا اومدی. الهی فدات بشم که مامانی رو اذیت نکردی و کل زایمان ۶ ساعت طول کشید.البته این راحتی رو مدیون پیاده روی ها و ورزش ها و کمک خدا هستم.ماما‌کلی تعریف کرد که زایمانت خیلی راحت بود.افرین به تو. زندایی مهناز هم خدا خیرش بده خدا عاقبت بخیرش کنه اخه اونم خیلی خیلی کمکم کرد و تو لحظات اخر منو رسوند بیمارستان.اخه وقتی تو خونه ای درد کشیدنا را...
13 اسفند 1393