15 اردیبهشت
فردا مامان جون داره میره جلفا و دایی میره ماکو برا اردوی تمرینی جودو.
بابا جون خونه تنها میمونه.چند روز هم هست خونه عزیز نرفتیم.نمیدونم اگه بهش بگم فردا رو اینجا بمونیم قبول میکنه یا نه؟
کار خونه داره درس میشه و از فردا یا پس فردا میخوام وسایل خونه روو جمع کنم.یه خونه تک خوابه گرفتیم ولی بابایی میگه میخوام دو خوابه بگیرم.نمیدونم چه تصمیمی بگیره ولی در هر صورت از این خونه راحت میشم.
امروز عمو رسول اینا اینجا بودن و کلی حرف زدیم.از همه چی.
راستی گلم امروز از بعد از ظهر دختر بدی شده بودی و همش تو بغلم بودی.کمرم داشت درد میکرد.اخر سر هم خوابیدی.یعنی از ظهر بد خواب شده بودی و پدرمو در اوردی تا بالاخره ساعت 10 خوابیدی.الهی فدات بشم.
پ.ن.خدایا به حق هرکی که دوس داری به همه خانوما طعم مادر شدنو بچشون.به خصوص چند نفری که میشناسم و میدونم چقدر حسرت مادر شدن رو دارن.الهی آمین.